اي کاش من يک ديکتاتور مقتدر و ظالم بودم
تا هر کوته فکر کودني از ننه اش قهر کرد، منتقد سياسي شد و بعد گفت «هر چه ظلم و ستم و گشنگي و بدبختي بيشتر، فرا رسيدن يک انقلاب با شکوه مردمي زودتر» را بگيرم، بگذارم طمع گشنگي را خوب بچشد، رنگ بدبختي را نشانش بدهم، چوب داغي در مقعدش فرو کنم و بعد با يک لبخند مليحانه انقلاب پر شکوهش را انتظار بکشم!
.....
مجبور ميکنيد ما را که چه آرزوهايي بکنيم!
Tuesday, June 28, 2005
Saturday, June 18, 2005
Wednesday, June 15, 2005
شما جلوي دانشگاه جمع ميشويد
يا در پارک لاله
شعار ميدهيد
نظر داريد
پر شور و مؤثريد
مشت و لگد ميخوريد
شب ۲۰ نفري خسته و کوفته شامي دور هم ميخوريد
شما زندگي را در اتحاد و با انسانها تجربه ميکنيد
شما اهداف مشترک بزرگي داريد
شما زندگي ميکنيد
همان موقع که شما فرياد ميزنيد و شعار ميدهيد و بازويتان ميشکند و بازداشت ميشويد
ما اينجا يا عاشق شده ايم و منگ
يا سخت مشغول درس خواندن و بزرگ شدنيم
يا نمره گرفته ايم و خودمان را به يک ليوان قهوه مهمان کرده ايم
يا سر اينکه قبظ بيمهء ماشينها را اين ماه من بدهم يا تو در حال پرتاب بشقاب و استکانيم
يا قهر کرده ايم و گريه کرده ايم و خوابمان گرفته است
يا مادرهاي خودمان و همسايه هايمان و هم مدرسه هايمان و دختر چندتا خيابانِ بزرگ بالاتر، همه افسرده شده اند و يک روز دست چپشان درد ميکند و يک روز دست راستشان
يا از خواهرها و برادرهاي بزرگترمان متنفر شده ايم
يا ساعت ۱۰ شب گشنه ايم و تنها
هيچ انگيزه اي هم نداريم که چيزي بخوريم
و آخر فقط براي اينکه گشنه تر نباشيم سر پا چيزي ميخوريم و فرقي هم نميکند چه چيزي
ما هم نظر داريم
راجع به موي کوتاه يا بلند و دامن کوتاه يا بلند و فلان کوتاه يا بلند
ما هم هدف مشترکمان رقابت در درس و پول و زيبايي و خوش انداميست
مشترکاً هر کداممان براي خودمان تنها تنها سعي ميکنيم از بقيه جلو بزنيم!
ما زندگي را در پوچي و خستگي و خواب و درس و منگي و گيجي و حرفهاي بيخوديٍ طولاني و خيابانهاي گنده و يک روز ماشين و موبايل داشتن و يک روز نداشتن و تنهايي و تنهايي و تنهايي زياد تجربه ميکنيم
ما چقدر از شما دوريم و چقدر هم بيشتر از خودمان انگار
يا در پارک لاله
شعار ميدهيد
نظر داريد
پر شور و مؤثريد
مشت و لگد ميخوريد
شب ۲۰ نفري خسته و کوفته شامي دور هم ميخوريد
شما زندگي را در اتحاد و با انسانها تجربه ميکنيد
شما اهداف مشترک بزرگي داريد
شما زندگي ميکنيد
همان موقع که شما فرياد ميزنيد و شعار ميدهيد و بازويتان ميشکند و بازداشت ميشويد
ما اينجا يا عاشق شده ايم و منگ
يا سخت مشغول درس خواندن و بزرگ شدنيم
يا نمره گرفته ايم و خودمان را به يک ليوان قهوه مهمان کرده ايم
يا سر اينکه قبظ بيمهء ماشينها را اين ماه من بدهم يا تو در حال پرتاب بشقاب و استکانيم
يا قهر کرده ايم و گريه کرده ايم و خوابمان گرفته است
يا مادرهاي خودمان و همسايه هايمان و هم مدرسه هايمان و دختر چندتا خيابانِ بزرگ بالاتر، همه افسرده شده اند و يک روز دست چپشان درد ميکند و يک روز دست راستشان
يا از خواهرها و برادرهاي بزرگترمان متنفر شده ايم
يا ساعت ۱۰ شب گشنه ايم و تنها
هيچ انگيزه اي هم نداريم که چيزي بخوريم
و آخر فقط براي اينکه گشنه تر نباشيم سر پا چيزي ميخوريم و فرقي هم نميکند چه چيزي
ما هم نظر داريم
راجع به موي کوتاه يا بلند و دامن کوتاه يا بلند و فلان کوتاه يا بلند
ما هم هدف مشترکمان رقابت در درس و پول و زيبايي و خوش انداميست
مشترکاً هر کداممان براي خودمان تنها تنها سعي ميکنيم از بقيه جلو بزنيم!
ما زندگي را در پوچي و خستگي و خواب و درس و منگي و گيجي و حرفهاي بيخوديٍ طولاني و خيابانهاي گنده و يک روز ماشين و موبايل داشتن و يک روز نداشتن و تنهايي و تنهايي و تنهايي زياد تجربه ميکنيم
ما چقدر از شما دوريم و چقدر هم بيشتر از خودمان انگار