من شير در استکاني ريختم و نوشيدم.
صبح بود.
شير که تمام شد، من ته استکانِ خالي چشمانم را ديدم که خالي نبودند.
چشمانِ من شايد خسته بودند اما پر بودند.
نميدانم از چه پر بودند اما ميدانم که عاشق بودند.
شايد عاشقِ يکديگر، شايد عاشقِ استکان و شايد عاشقِ شير يا شايد عاشقِ نگاهِ نديدهء تو.
و ميدانم که از کجا ميداند نگاهِ عشق را.
تو در آنها عشق را زنده کردي و در من زندگي را.
Sunday, March 30, 2003
Wednesday, March 26, 2003
کوچه به بوته هايِ تمشک بن بست شد
آرزوهايت با سنجاقکها پريدند
اينکه چه وقت
رؤياهايت تمام شدند
و خواستي بزرگ شوي
نميدانم!
آرزوهايت با سنجاقکها پريدند
اينکه چه وقت
رؤياهايت تمام شدند
و خواستي بزرگ شوي
نميدانم!
Monday, March 24, 2003
Thursday, March 20, 2003
سالِ عزيزي بودي!
خيلي بزرگ شدم. بيشتر از يه سال.
با اميدِ کوچک شدنِ بيشتر از يک سال در سالِ جديد.
نوروزتون مبارک!
خيلي بزرگ شدم. بيشتر از يه سال.
با اميدِ کوچک شدنِ بيشتر از يک سال در سالِ جديد.
نوروزتون مبارک!
Wednesday, March 19, 2003
بي پناهيم ما .
و با آرزو و انگيزهء زنده ماندن زندگي ميکنيم تا زيرِ بمبهايِ جنگ کشته شويم و انگيزه کشته شود.
و با آرزو و انگيزهء زنده ماندن زندگي ميکنيم تا زيرِ بمبهايِ جنگ کشته شويم و انگيزه کشته شود.
مردم اونجا آشفته و نابسامانن تو اين فکر که به کجا پناه ببرن، دولتها هم اينجا و در همسايگيِ اونجا آشفته و پريشان و نگرانِ اينکه بعد از اينکه مردم مردن و زمين پودر شد کي بره اون پودر را به تاراج ببره!
بچه هايِ عراقي هم بهار که ميشه ماهي ميخرن؟؟
مامانهايِ عراقي هم عيد که ميشه لباسهايِ نو برا بچه هاشون ميخرن؟؟
مامانبزرگ و بابابزرگها انتظارِ نوه ها و بچه هاشون رو ميکشن شبِ سال تحويل؟؟
عراق هم عيد ميشه؟؟
عراق هم بهار ميشه؟؟
مامانهايِ عراقي هم عيد که ميشه لباسهايِ نو برا بچه هاشون ميخرن؟؟
مامانبزرگ و بابابزرگها انتظارِ نوه ها و بچه هاشون رو ميکشن شبِ سال تحويل؟؟
عراق هم عيد ميشه؟؟
عراق هم بهار ميشه؟؟
Sunday, March 16, 2003
Friday, March 14, 2003
من .....................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
.............................. آهنم.
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
.............................. آهنم.
Wednesday, March 12, 2003
خواب ديدم جنگ شد. سخت بود. نگراني. فرياد.مردن. ترس.
خواب ديدم مامانِ سولماز دعوتمون کرد خونشون.
امروز تلفن زنگ زد. گفتن مامانِ سولماز ۴ روز پيش مرد.
گريه نکردم، مامان گريه کرد.
من عادت کردم.
همه مردن! همه ميميرن. جنگ ميشه و به قانونِ رفتن برايِ هميشه، به قانونِ مردن برايِ هميشه و به قانونِ زندگي نکردن و نبودن برايِ هميشه قانونِ جنگ هم اضافه ميشه.
قانونِ مردن است که مادرها را ميکشد و جنگها را زنده نگه ميدارد تا بکشند.
فانونِ مردن قانونيست تلخ. قانون تلخ است! شيرينيها همه له شده اند زيرِ خروارها کتابِ قانون و دنياها قانونهايِ نوشته نشده اي که با نامردي و تلخ دلي مادري را ميکشند.
برادر سولماز، تايماز، ۷ سالِ که به دنيا اومده.
يادمه که به دنيا اومد. ميدونم که به دنيا اومد!
خواب ديدم مامانِ سولماز دعوتمون کرد خونشون.
امروز تلفن زنگ زد. گفتن مامانِ سولماز ۴ روز پيش مرد.
گريه نکردم، مامان گريه کرد.
من عادت کردم.
همه مردن! همه ميميرن. جنگ ميشه و به قانونِ رفتن برايِ هميشه، به قانونِ مردن برايِ هميشه و به قانونِ زندگي نکردن و نبودن برايِ هميشه قانونِ جنگ هم اضافه ميشه.
قانونِ مردن است که مادرها را ميکشد و جنگها را زنده نگه ميدارد تا بکشند.
فانونِ مردن قانونيست تلخ. قانون تلخ است! شيرينيها همه له شده اند زيرِ خروارها کتابِ قانون و دنياها قانونهايِ نوشته نشده اي که با نامردي و تلخ دلي مادري را ميکشند.
برادر سولماز، تايماز، ۷ سالِ که به دنيا اومده.
يادمه که به دنيا اومد. ميدونم که به دنيا اومد!
Tuesday, March 11, 2003
"Out! Out! brief candle
Life's but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage
An then is heard no more: it is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury
Signifying nothing."
Life's but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage
An then is heard no more: it is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury
Signifying nothing."
Monday, March 10, 2003
امروز در صندوقِ پست يک کتاب بود به اسمِ گنجشکي که لانه کرد در گلويِ من، اشعارِ فخري برزنده
درصفحهء اولِ کتابي که هديه گرفتم نوشته:
تيلو عزيزم
مي دانم
ميبينم
پروازِ گنجشکِ لانه کرده در گلويت را.
بلوغِ روياهايت
آفرينشِ زيباتر دنيايي است
برايِ انسانها،
برايِ زنان!
هشتمِ مارسِ ۲۰۰۳
مونيخ.
مرسي!
درصفحهء اولِ کتابي که هديه گرفتم نوشته:
تيلو عزيزم
مي دانم
ميبينم
پروازِ گنجشکِ لانه کرده در گلويت را.
بلوغِ روياهايت
آفرينشِ زيباتر دنيايي است
برايِ انسانها،
برايِ زنان!
هشتمِ مارسِ ۲۰۰۳
مونيخ.
مرسي!
Saturday, March 08, 2003
Tuesday, March 04, 2003
هم به فرداها خرسندم،
هم به سوداها پابندم،
هم مرا شوقي تا تو بيني لبخندم.
هم به سوداها پابندم،
هم مرا شوقي تا تو بيني لبخندم.
Sunday, March 02, 2003
نه به فردايي خرسندم،
نه به سودايي پابندم،
نه مرا شوقي تا کس بيند لبخندم.
نه به سودايي پابندم،
نه مرا شوقي تا کس بيند لبخندم.