Wednesday, August 25, 2004

اي کاش من هم دلتنگ لبخند کسي ميشدم
شايد آنوقت دلم از تنگي حال و حوصلهء اين همه حس بد را نداشت
به من ميگويند اگر به جاي جمعه پنجشنبه بروي نميميري
و اگر کامپيوتر نداشته باشي نميميري

من در فکر فرو ميروم و هرچه فکر ميکنم به ياد نمياورم که حرفم از مردن بوده باشد

گويا فقط اگر چيزي مرا بکشد ميتوان کارها را راست و ريست کرد براي نمردنم

Saturday, August 21, 2004

ياهو مسنجر جذام گرفته است

Friday, August 20, 2004

هنوز ۲۴ ساعت هم نيست که اينجايم
عمقم اما باز به اندازهء عمر يک صوفي غمگين پير زياد شده است
اجباراً ما اينور آب از بيکاري و تنهايي عميق ميشويم
وقتي بالاتر از ما ابر بود
وقتي بالاتر از ما هيچ چيز نبود
وقتي هيچ احساسي نداشتم از بالاي يک شهر بودن
وقتي ما بوديم و يک شهر يخ و يک آسمانِ کثيف
وقتي از بالا قطارهاي دراز مسخره را ديدم

من نميخواستم روي يک ابر زندگي کنم
يا روي دو ابر
يا روي همهء ابرها
هيچکس آنجا نيست

من در معرض حملهء ابرها خوابيدم
من نميخواستم کيفم را ببرند
من در معرض حملهء دزد خوابيدم