Sunday, January 30, 2005

به ياد لالها
که نمي توانند عمداً وسط حرف کسي بپرند
به ياد دخترهاي زيبايي
که مرده اند
به ياد کليساها
که روشنند و مرموز و خالي
به ياد آلمانها
و به ياد آدمها

شب بخير!

Monday, January 24, 2005

نميفهمم که زمانه ميخواهد خوب باشد و آدمها نميگذارند
يا آدمها ميخواهند خوب باشند و زمانه نميگذارد!

Tuesday, January 18, 2005

نميفهمم چرا هم اتاقيم فيلسوف نبود!

کمي غير فلسفي رفتار ميکرد و
من از صبح بخير نگفتنهاي اين يک ماه همهء صبح بخيرهاي دنيا سر دلم ماند

عجيب است!
شايد به خاطر همين براي گم شدن لاي چمن کوچک نشدم!

همه چيز عجيب است و
هيچ چيز آنقدرها که من فکر ميکنم جالب نيست

بايد دو ماه در آفتاب قدم بزنم

آفتاب موجود عجيبيست
و من چه حيف!
با اينکه مادرم لاک قرمز نزد و پدرم تا جايي که ميدانم کچل نشد و
هيچ وقت رديف اول کنسرت شجريان ننشستيم

برکلي عزيزم قول ميدهم هميشه دوستت بدارم صادقانه و خاص

بين خودم و خودت بماند که غم ديوارها و ساختمانها و چمنهاي پر بار و متين و زيبا و با شرفت را ميفهمم
و خوب ميدانم شرمت از چيست وقتي زيبا و سرخ ميشوي

ميدانم رفتن مرا به دل نميگيري
من هم رفتنم را به دل نميگيرم

دوستت دارم
برايم با همان منش و شعوري که از تو ميشناسم
فال قهوه بگير و مرا روي جاده هاي مرتفع و زيادي زيبا ببين

فقط اگر در دريا هم افتادم بدان که نميميرم
يا کمر مادرم را ميگيرم و مرا به سطح آب ميبرد
يا خودم بالاخره به سطح آب ميرسم

بعد بالا را نگاه ميکنم
و جاده هنوز زيادي زيباست

مثل من و تو

Thursday, January 13, 2005

بچه هاي زياد زياد زياد زبباي کوچکي که با چشمهاي گنده يا در آب خفه شده اند، يا در دود آتش، يا زير چوب، يا زير کمد خانهء شان يا در اقيانوسي که از خودشان خيلي بزرگتر است يا در آتشي که از خودشان خيلي داغتر
بچه هايي که دلشان خفه شدن که نميخواست هيچ
حتي دلشان کالسکه هاي گران و جورابهاي آبي و صورتي و کفشهاي شيک و قهوه اي و صندلي مخصوص و پوشکهاي راحت و لبخند زدنها و شاد بودنهاي بچه هاي زندهء شما را هم ميخواست.

برويد شادي کنيد و براي بچه هايتان جوراب بخريد، در حد مرگ دوستشان بداريد، شکمهاي خودتان را پر از چلو کباب و قرمه سبزي کنيد، موهايتان را هاي لايت کنيد، لاکهاي قرمز بزنيد، شلوار کوتاه بپوشيد، بعد شلوار بلند بپوشيد و برويد رديف اول سالني که شجريان کنسرت دارد کنار شوهرهاي راضي و شکم گنده و کچلتان بنشينيد.

بعد از کنسرت سر تا پاي همهء آدمهاي سالن را زير نظر داشته باشيد و هي بگوييد چه قشنگ بود و

بچه هايتان همهء همه حيف شوند
مثل بقيهء بچه ها که بچه هاي شما نبودند و حيف شدند.

Sunday, January 09, 2005

کاش سوت زدن بلد بودم
هر دو دستم را در جيبم ميکردم
و سوت زنان در خيابانها راه ميرفتم
و بي خيالترين خوش خيال دنيا ميشدم

Wednesday, January 05, 2005

من يک پارادکس متحرکم

امضا:‌ تلّي کچل

Sunday, January 02, 2005

بعضي وقتها
شب بخير ميتواند از رضايت هم باشد

شب بخير