Monday, September 29, 2003

ميخواهييم مهربان باشيم دگر

بياييد از اين پس سوسک اگر ميکشيم، با لطافت و متانت بکشيم.
جيب اگر ميزنيم، با وقار و ادب و شرم بزنيم.
سر اگر ميبُريم، با خوشرويي ببريم.

دوستانِ پلاستيکيِ خوش فکرِ لبخند به لبمان را بگوييد احسن.

Sunday, September 28, 2003

از دور، به موازات جادهء تاريك، گوژپشتي را ميبيني كه اهل نتردام نيست، ريچارد سوم هم نيست، خاله حوري هم نيست، نميداني كيست. موهايي بلند دارد و سري افكنده.
جلوتر كه ميروي گوژپشت ديوار است. ديواري كوتاه كه زمين را مينگرد. تارهاي مويش شاخه هاي متواضع درختي قابل اعتمادند. دورتر كه ميشوي گوژپشت پير ميشود و ديوار رفيق جاودانهء درخت شده است.

Monday, September 22, 2003

ميگن فردا اول مهره!

سحرخيزان کجاييد؟
به کلاس اول ميرويد فردا؟
برويد، برويد.
ما هم به کلاسِ اول ميرفتيم و حالا اينچنينيم.
به راننده هايِ سرويس سلام کنيد و فردا صبح گردو بخوريد.
با بغل دستيِ خود دوست شويد و اگر معملمتان سالِ بعد مرد از معلمهايِ ديگر هر روز حالش را نپرسيد.
در باغچهء حياطِ مدرسه گنج قايم کنيد و هرگز پيدايش نکنيد.
خوشحال شويد، ذوق کنيد، آب بخوريد از آبخوري با دست.
دستمال و ليوان البته يادتان نرود.
شما هم يقه هايِ سفيد تور داريد؟
خب ببندينشان دگر، دير ميشود.
راستي اسمِ بغل دستيِ شما نوشين نيست؟
معلمتان هنوز هم زندست؟


Sunday, September 21, 2003

فردا صبح زودِ زود دوسِت دارم وقتي دارين ميرين شمال.
کلاغو! تو اون طرفا شکسپير رو نميبيني؟
صادق هدايت رو چي؟؟
کافکا رو چي؟
سهراب سپهري رو چي؟
کامو رو چي؟
نينو رو چي؟
بابايِ تينو رو چي؟
زرو رو چي؟
کلاغو! اگه شکسپير رو ديدي بهش بگو نوشته هاش قشنگ و پر معنينا! ولي تو سالن تاُتر من خوابم گرفت. آخه خودم بايد بشينم بخونم. اونا همش حرف ميزنن منم همش خميازه و خابالولو.
کلاغو! صادق هدايت رو اگه ديدي بهش بگو يه بار ديگه برات دليل خودکشيشو بگه.
کلاغو راستي باباي پانو هم اگه بود اون طرفا بهش بگو پاشه بياد اين پانو حييونکيه.
سهراب ديدي بهش بگو خمبر ميگه گاه اهميت دارد رويش قارچهايِ غربت.
کامو کي بود؟
نينو رو هم نميشناسم.
بابايِ تينو رو ديدي بهش بگو اين تينو رو يه کم بيشتر شايد بايد تحويل گرفت!
زرو رو هم بهش بگو اسم بچه رو گذاشت تايمو که اينجوري تنها بشه؟ بهش بگو من بچگيم دوستش داشتم فکر ميکنم.
کلاغو، ميگم منم گوشم بهتر شده.
کلاغو،‌ تو هم بچه بودي گوشت همش درد ميگرفت؟
بزرگ شدي بازم همش درد ميگرفت؟
سفالکسين تو هم ميخوردي کلاغو؟
کدئين تو هم ميخوردي کلاغو؟
کلاغو تو وقتي رفتي ميدونستي وقتي گوش درد نباشه زندگي چه شيرين ميشه؟؟
تو وقتي رفتي اون موقع گوش درد داشتي؟ قلب درد داشتي؟ خسته بودي؟ نميدونستي ممکنه بزرگ شدي ديگه درد نداشته باشي؟
کلاغو! دلم برات تنگ شد الان.
کاش بزرگ ميشدي اسمِ دخترتو ميذاشتي عسلو.
يه عکس بود توش يه دختره بود پشت يه پنجره بود رو پنجره يه دونه قورباغه بود. عکسه مالِ کلاغو بود.
کلاغو، دلم برات تنگ شد الان.

Saturday, September 13, 2003

او، همان که دو سال و نيم پيش کوچک بود و بعد از يک تابستان قد کشيد، نشانه ها را ميفهمد، تکه ابري سياه را در آسمان نشانه اي ميداند، چمن را ميفهمد، صدايِ پرنده را ميفهمد، ميخندد، ميخنداند و سنگ جمع ميکند
ميدانم ميدانم.
تو نميداني من چه ميدانم.
وجدان؟
نميرنجد.

Sunday, September 07, 2003

اتوبوسها ميرفتند.
من در کنارِ‌ يک مادر نشسته بودم و کوچک هم بودم و لاغر هم بودم و کم خون.
اتوبوسها ايستادند.
من دست در دستِ يک مادر از اتوبوس پياده شدم و گشنه هم بودم و بي جون.
اتوبوسها راه افتادند.
من در کنار يک مادر نشسته بودم که گوشهايم تير کشيدند و اي درد، بي خانمان شوي!
من هنوز ميبينم دودي را که از يک سيگار در گوشهايم رفت.
گوش من گرم شد با دود.
شايد دود در رگانم جريان پيدا کرد.
شايد آنوقتها که گوشت ميخواستم کم خون بودم.
گوش من درد ميکرد.
به اصفهان که رسيديم من هنور کوچک بودم و هنوز دو گوش داشتم و دو درد.
دود سيگار در گوشهايم دميده شد.
دستها بر گوشهايم گذاشته شد.
من هنوز هم گوش درد دارم.
اصفهان اينجا نيست.
جاده را پاک کنيد.
سيگارها همه خاموش شدند.
دودها همه خارج از گوش شدند.
قطره اي موجود است که سرت گيج رود.
قرصي موجود است که خوابت ببرد.
گوشها را ببريد.
گوش درد آلود را اما، هديه ندهيد.
ون گگ، قهرمان ما.
گوشها، از دوستانِ ما.
دردها، دشمنانِ ما.

Thursday, September 04, 2003

نسوزيد، نسوزيد
نسوزيد، نسوزيد
و زين پس چو سوختيد
بدانيد که خود خود را سوزونديد.