کمي مانده به صبح و طلوع رسمي آفتاب
نگرانيهايم
جنسشان مسخره ميشود
Monday, February 28, 2005
Sunday, February 27, 2005
Friday, February 25, 2005
کاش من هم در تبريز گير مي افتادم
مثل دختري که اسمش نازلي باشد و آذري هم برقصد
اصلاً کاش من نازلي ترک خودم را پيدا ميکردم و در راستاي اين راه «چند نفري هستند که دوستشان دارم» به او هم ميگفتم که زياد دوستش دارم
همهء لباس عروسهاي دنيا را ما پشت صندليهاي اتوبوس سرويس دوختيم و آخر
هردو گم شديم
بي آنکه حتي وقت آن برسد که با نازلي در تبريز گير بيفتيم
مثل دختري که اسمش نازلي باشد و آذري هم برقصد
اصلاً کاش من نازلي ترک خودم را پيدا ميکردم و در راستاي اين راه «چند نفري هستند که دوستشان دارم» به او هم ميگفتم که زياد دوستش دارم
همهء لباس عروسهاي دنيا را ما پشت صندليهاي اتوبوس سرويس دوختيم و آخر
هردو گم شديم
بي آنکه حتي وقت آن برسد که با نازلي در تبريز گير بيفتيم
Thursday, February 24, 2005
Wednesday, February 23, 2005
درست وقتي که بيداريهايم پر از زندگي و پيدايش ميشود
خوابهايم در مرگ و مير و بکش بکش دست و پا ميزنند
انگار چيزي اين طرفها لاي پرده هاي خواب و بيداري قايم شده است
و ميخواهد تعادلش را با اين شوخيهاي بچگانه حفظ کند
درست مثل بچهء ۳ ساله اي که لاي پرده هاي سفيد و توري خانه اي که دوستش دارد
قايم ميشود و بعضي وقتها هم با کله يا با دست در شيشه اي که خيال ميکند شيشه نيست
شيرجه ميزند و بعد متعجب ميشود از اينکه چرا تعادلش را از دست داده
و چند سال بعد متعجبتر از اينکه آنقدر از دست داده که ۱۹ ساله شده
و بعد ميخوابد و خواب مرگ و مير و کشت و کشتار ميبيند
گويي چيزي زير تخت قايم شده و ساده لوحانه گمان ميکند که صبح از خواب بيدار ميشوم
و به همهء آنهايي که در خوابم مردند زنگ ميزنم تا مطمئن شوم که زنده اند
گويي شب شده است و خوابها همه از خستگي خوابشان برده
درست مثل بچهء ۵ ساله اي که شب آمدن مادر بزرگ ساعتها مقوامت ميکند و آخر با لبخند و يک دنيا هيجان خوابش ميبرد
انگار نه انگار که در دنيا ناودانها بي صدا هم ميشوند گاهي
گويي فکر ميکرده هميشه همه جا از هوا يا برف مي آيد
يا باران
يا جيش خدا
که اتفاقاً فرياد هم نميزند:
«تمام شد.»
-----
گويي فهميده باشد تمام شدني نيست اين همه کينه
درست مثل بچه اي که زير پايش بلرزد و بلرزد و بلرزد و بعد که از پشت پرده بيرون آمد
فقط پرده اي ببيند تنها وسط آواري که همان خانه اي که دوستش داشته بوده
... همين يک دقيقه پيش
اتفاقاً
خوابهايم در مرگ و مير و بکش بکش دست و پا ميزنند
انگار چيزي اين طرفها لاي پرده هاي خواب و بيداري قايم شده است
و ميخواهد تعادلش را با اين شوخيهاي بچگانه حفظ کند
درست مثل بچهء ۳ ساله اي که لاي پرده هاي سفيد و توري خانه اي که دوستش دارد
قايم ميشود و بعضي وقتها هم با کله يا با دست در شيشه اي که خيال ميکند شيشه نيست
شيرجه ميزند و بعد متعجب ميشود از اينکه چرا تعادلش را از دست داده
و چند سال بعد متعجبتر از اينکه آنقدر از دست داده که ۱۹ ساله شده
و بعد ميخوابد و خواب مرگ و مير و کشت و کشتار ميبيند
گويي چيزي زير تخت قايم شده و ساده لوحانه گمان ميکند که صبح از خواب بيدار ميشوم
و به همهء آنهايي که در خوابم مردند زنگ ميزنم تا مطمئن شوم که زنده اند
گويي شب شده است و خوابها همه از خستگي خوابشان برده
درست مثل بچهء ۵ ساله اي که شب آمدن مادر بزرگ ساعتها مقوامت ميکند و آخر با لبخند و يک دنيا هيجان خوابش ميبرد
انگار نه انگار که در دنيا ناودانها بي صدا هم ميشوند گاهي
گويي فکر ميکرده هميشه همه جا از هوا يا برف مي آيد
يا باران
يا جيش خدا
که اتفاقاً فرياد هم نميزند:
«تمام شد.»
-----
گويي فهميده باشد تمام شدني نيست اين همه کينه
درست مثل بچه اي که زير پايش بلرزد و بلرزد و بلرزد و بعد که از پشت پرده بيرون آمد
فقط پرده اي ببيند تنها وسط آواري که همان خانه اي که دوستش داشته بوده
... همين يک دقيقه پيش
اتفاقاً
Tuesday, February 22, 2005
Monday, February 21, 2005
Wednesday, February 16, 2005
در کافي شاپ کوچکي
بين دوستهايي بزرگ
که چندين سال بود گمشان کرده بوديم
و ميدانستيم که دوستشان داريم
و بعد چهار روز پيش دوستشان شديم
بايد نشست و باور نکرد
که اينجا را ميگويند آمريکا
همان شبح سرگردان بي رنگ و رو
درست گويي اينجا برکلي باشد
يا
فلورانس
همانجا که ۷ ساله هايش ميگويند دانته را رقصان در خيابانها ميبينند هر شب
يا همانجا که ژاکت سرمه اي ميپوشيم و به تنهايي زيبا ميشويم.
بين دوستهايي بزرگ
که چندين سال بود گمشان کرده بوديم
و ميدانستيم که دوستشان داريم
و بعد چهار روز پيش دوستشان شديم
بايد نشست و باور نکرد
که اينجا را ميگويند آمريکا
همان شبح سرگردان بي رنگ و رو
درست گويي اينجا برکلي باشد
يا
فلورانس
همانجا که ۷ ساله هايش ميگويند دانته را رقصان در خيابانها ميبينند هر شب
يا همانجا که ژاکت سرمه اي ميپوشيم و به تنهايي زيبا ميشويم.