اي کاش من هم دلتنگ لبخند کسي ميشدم
شايد آنوقت دلم از تنگي حال و حوصلهء اين همه حس بد را نداشت
Wednesday, August 25, 2004
Friday, August 20, 2004
وقتي بالاتر از ما ابر بود
وقتي بالاتر از ما هيچ چيز نبود
وقتي هيچ احساسي نداشتم از بالاي يک شهر بودن
وقتي ما بوديم و يک شهر يخ و يک آسمانِ کثيف
وقتي از بالا قطارهاي دراز مسخره را ديدم
من نميخواستم روي يک ابر زندگي کنم
يا روي دو ابر
يا روي همهء ابرها
هيچکس آنجا نيست
من در معرض حملهء ابرها خوابيدم
من نميخواستم کيفم را ببرند
من در معرض حملهء دزد خوابيدم
وقتي بالاتر از ما هيچ چيز نبود
وقتي هيچ احساسي نداشتم از بالاي يک شهر بودن
وقتي ما بوديم و يک شهر يخ و يک آسمانِ کثيف
وقتي از بالا قطارهاي دراز مسخره را ديدم
من نميخواستم روي يک ابر زندگي کنم
يا روي دو ابر
يا روي همهء ابرها
هيچکس آنجا نيست
من در معرض حملهء ابرها خوابيدم
من نميخواستم کيفم را ببرند
من در معرض حملهء دزد خوابيدم