استخوانی که شايد جای نيش يک پشهء لاغر باشد
استخوانی که اول پشه نيشش میزند و بعد تو کشفش ميکني
استخوانی که خون درش جرياد ندارد که پشه نيشش بزند
استخوانی که اصلاً استخوان مچ دست نيست و توهم افکار يخ زدهء پريشان توست
افکار؟
افکاری که بهشان فکر نميکنی
پشه ای که سير شده است و هنوز دروغ ميگويد و نميفهمی که چرا لاغر ميماند
استخوانی که مچ دست را ميشکند
تا توهم وجودش را بشکند
و افکار غير مجاز را
با درد وجود داشتن در بی نهايت يک ذهن
آشنا کند
Saturday, July 24, 2004
Thursday, July 22, 2004
دنيايی که نو ميشود و هی ميچرخد و انباشته ميشود و يک نفر تو که ناگهان ميفهمی يک دنيای نو کشف کرده ای که هميشه نو بوده است و نو مانده است.دنيای چرخان پوست انداز را فراموش ميکنی و پوست می اندازی.ناگهان با لگد به سمت دنيای چرخان پرتاب ميشوی و ناگزير به يادش می آوری
تصادف مرگباری دو دنيايت را فقط کمی معنی ميبخشد.
تصادف مرگباری دو دنيايت را فقط کمی معنی ميبخشد.