از خواب که بر ميخيزيد، اي درختيان! لاک پشت را با سوسک اشتباه نگيريد هنگامِ فرود به زمين.
لاک پشت خانه اي دارد بر پشتِ خودش و حقي بر گردنِ ما.
Saturday, November 29, 2003
Wednesday, November 26, 2003
Monday, November 24, 2003
Sunday, November 23, 2003
Saturday, November 22, 2003
سلام.
دختري هستم که امروز با کرکره ها قهر کردم.
بله، بله، يادتان مي آيد؟
امروز صيح خبر مرگ پنجره ها رسيد.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون غيبت پنجره را ميفهمم.
سلام هم کردم. و برايِ زني به صدايِ فرفري نوشتم که من با ادب هستم.
همين صبح ديروز من نقاشي ديدن را آموختم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون نقاشي ها را ميخوانم.
حتي کپهء کاغذ را من بلدم در پوشه اي جا بدهم.
از چين هم ميدانم، دوستهايم چين را ميخوانند، من نوشته هايِ دوستانم را.
در اتاقم دو نقاشي دارم که از هلند ميگويند.
و شما خودتان گفتيد من حق درس خواندن دارم چون چين و هلند زيبا هستند.
بله بله، کاغذها هم هستند، پنج شنبه شبها برايشان چايِ داغ مياورم.
نوشتم برايتان که آلمان را هم چشيدم و قدر ليمو ترش و پوست پرتغال را فهميدم.
برايتان نوشتم که عدالت مهم است. گفتم من ديوانهء برابري هم هستم.
من گفتم حقها بايد داشت.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون عدالت چيز خوبيست.
بله، نمره هايم را هم برايتان صدا کردم. به صف ايستادند، از قانونِ سوم نيوتون پابرجاتر.
ديديد؟ ديديد من ميتوانم واقعيات و گفته هايِ بزرگان را در ميانِ حرفهايم جا بدهم؟
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون بزرگان ميدانند.
برايتان از آليس در سرزمين عجايب گفتم،
خودم اما، آليس، مادر رافي را بهتر ميشناسم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون آليس کارتون بود.
نوشتم برايتان از جايزه ها. بله بله، به خواندن ادامه دهيد ميبينيد.
برايتان گفتم افکارم روشنند؟ نوشتم، بخوانيد. نوشتم افکاري دارم روشن.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون افکار نور ميخواهند و روشن نور دارد.
به خواندن ادامه دهيد، برايتان نوشتم همه چيز را.
و چند ساعت بعد، کنار خيابان گنجشکهايِ پريشان با ماشينهايِ بي دل گپي زدند، گنجشکها باچشمهايِ باريکشان دو کلامي چيزي گفتند
و شما گفتيد که آنها حق درس خواندن ندارند چون سر سفره مينشينند و آش رشته ميخوردند.
من زمين را دوست دارم و درس خواندن ر ويِ زمين را.
من ميخواهم چين را بخوانم و دوستاني داشته باشم که بدانند يک داس چند گرم است و چکش به چه رنگ.
هنوز به من نگفتيد من حق درس خواندن دارم يا نه؟
بگوييد!
دختري هستم که امروز با کرکره ها قهر کردم.
بله، بله، يادتان مي آيد؟
امروز صيح خبر مرگ پنجره ها رسيد.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون غيبت پنجره را ميفهمم.
سلام هم کردم. و برايِ زني به صدايِ فرفري نوشتم که من با ادب هستم.
همين صبح ديروز من نقاشي ديدن را آموختم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون نقاشي ها را ميخوانم.
حتي کپهء کاغذ را من بلدم در پوشه اي جا بدهم.
از چين هم ميدانم، دوستهايم چين را ميخوانند، من نوشته هايِ دوستانم را.
در اتاقم دو نقاشي دارم که از هلند ميگويند.
و شما خودتان گفتيد من حق درس خواندن دارم چون چين و هلند زيبا هستند.
بله بله، کاغذها هم هستند، پنج شنبه شبها برايشان چايِ داغ مياورم.
نوشتم برايتان که آلمان را هم چشيدم و قدر ليمو ترش و پوست پرتغال را فهميدم.
برايتان نوشتم که عدالت مهم است. گفتم من ديوانهء برابري هم هستم.
من گفتم حقها بايد داشت.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون عدالت چيز خوبيست.
بله، نمره هايم را هم برايتان صدا کردم. به صف ايستادند، از قانونِ سوم نيوتون پابرجاتر.
ديديد؟ ديديد من ميتوانم واقعيات و گفته هايِ بزرگان را در ميانِ حرفهايم جا بدهم؟
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون بزرگان ميدانند.
برايتان از آليس در سرزمين عجايب گفتم،
خودم اما، آليس، مادر رافي را بهتر ميشناسم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون آليس کارتون بود.
نوشتم برايتان از جايزه ها. بله بله، به خواندن ادامه دهيد ميبينيد.
برايتان گفتم افکارم روشنند؟ نوشتم، بخوانيد. نوشتم افکاري دارم روشن.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون افکار نور ميخواهند و روشن نور دارد.
به خواندن ادامه دهيد، برايتان نوشتم همه چيز را.
و چند ساعت بعد، کنار خيابان گنجشکهايِ پريشان با ماشينهايِ بي دل گپي زدند، گنجشکها باچشمهايِ باريکشان دو کلامي چيزي گفتند
و شما گفتيد که آنها حق درس خواندن ندارند چون سر سفره مينشينند و آش رشته ميخوردند.
من زمين را دوست دارم و درس خواندن ر ويِ زمين را.
من ميخواهم چين را بخوانم و دوستاني داشته باشم که بدانند يک داس چند گرم است و چکش به چه رنگ.
هنوز به من نگفتيد من حق درس خواندن دارم يا نه؟
بگوييد!