Saturday, November 29, 2003

از خواب که بر ميخيزيد،‌ اي درختيان! لاک پشت را با سوسک اشتباه نگيريد هنگامِ فرود به زمين.
لاک پشت خانه اي دارد بر پشتِ‌ خودش و حقي بر گردنِ ما.

Friday, November 28, 2003

مرگ و ميرتان بيشتر بادا سوسکهايِ ناطق!

Wednesday, November 26, 2003

توالتها را از خانه ها ميبرند. در حياط همايش توالتهايِ سفيد برگزار شده است. قانون جديد آمريکا ميگويد: قرقره کنيد!

Monday, November 24, 2003

آنقدر بزرگ شده ام که از دويدنِ پسر دکتر ژيواگو گريه ام بگيرد، اما هنوز نميفهمم چه کسانی قربانيانِ چيستند!

Sunday, November 23, 2003

چند ماه بعد از مرگ ريچارد، ويليام مرگ يک بارزگان را مُرد.
و من ماندم و دو ۹ و خوابِ پرستو.

Saturday, November 22, 2003

سلام.
دختري هستم که امروز با کرکره ها قهر کردم.
بله، بله،‌ يادتان مي آيد؟
امروز صيح خبر مرگ پنجره ها رسيد.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون غيبت پنجره را ميفهمم.
سلام هم کردم. و برايِ زني به صدايِ‌ فرفري نوشتم که من با ادب هستم.
همين صبح ديروز من نقاشي ديدن را آموختم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون نقاشي ها را ميخوانم.
حتي کپهء کاغذ را من بلدم در پوشه اي جا بدهم.
از چين هم ميدانم، دوستهايم چين را ميخوانند، من نوشته هايِ‌ دوستانم را.
در اتاقم دو نقاشي دارم که از هلند ميگويند.
و شما خودتان گفتيد من حق درس خواندن دارم چون چين و هلند زيبا هستند.
بله بله، کاغذها هم هستند، پنج شنبه شبها برايشان چايِ‌ داغ مياورم.
نوشتم برايتان که آلمان را هم چشيدم و قدر ليمو ترش و پوست پرتغال را فهميدم.
برايتان نوشتم که عدالت مهم است. گفتم من ديوانهء برابري هم هستم.
من گفتم حقها بايد داشت.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون عدالت چيز خوبيست.
بله،‌ نمره هايم را هم برايتان صدا کردم. به صف ايستادند، از قانونِ سوم نيوتون پابرجاتر.
ديديد؟ ديديد من ميتوانم واقعيات و گفته هايِ بزرگان را در ميانِ حرفهايم جا بدهم؟
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون بزرگان ميدانند.
برايتان از آليس در سرزمين عجايب گفتم،
خودم اما، آليس، مادر رافي را بهتر ميشناسم.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون آليس کارتون بود.
نوشتم برايتان از جايزه ها. بله بله، به خواندن ادامه دهيد ميبينيد.
برايتان گفتم افکارم روشنند؟ نوشتم، بخوانيد. نوشتم افکاري دارم روشن.
و شما گفتيد من حق درس خواندن دارم چون افکار نور ميخواهند و روشن نور دارد.
به خواندن ادامه دهيد، برايتان نوشتم همه چيز را.

و چند ساعت بعد، کنار خيابان گنجشکهايِ پريشان با ماشينهايِ بي دل گپي زدند، گنجشکها باچشمهايِ باريکشان دو کلامي چيزي گفتند
و شما گفتيد که آنها حق درس خواندن ندارند چون سر سفره مينشينند و آش رشته ميخوردند.

من زمين را دوست دارم و درس خواندن ر ويِ‌ زمين را.
من ميخواهم چين را بخوانم و دوستاني داشته باشم که بدانند يک داس چند گرم است و چکش به چه رنگ.


هنوز به من نگفتيد من حق درس خواندن دارم يا نه؟
بگوييد!

Thursday, November 20, 2003

کلاغو ۲

زمان بي کرانه را تو با شمار گامِ عمرِ ما مسنج
به پايِ او دميست اين درنگ درد و رنج.

بسانِ رود
که در نشيبِ دره سر به سنگ ميزند
رونده باش.

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست،
زنده باش.

سايه

Tuesday, November 18, 2003

در اين سرايِ بي کسي،
کسي به در نميزند...
اگر هم بزند، در اين سرايِ بي کسي هوا چنان ناجوانمردانه سرد است که ما در را نخواهيم گشود تا سرما نسوزاندمان.

Thursday, November 13, 2003

باز هم عاشق شده ام.
عاشقت ميمانم تيلو جان.

توضيح: خود شيفتگي!

Tuesday, November 11, 2003

چه تنها ميخنديم در شبي سرد به شلوغيِ يک اتاق که پينه دوزي درش قدم ميزند.
بايد که بخوابيم هر شب.

پينه دوز! آرام باش!

Saturday, November 08, 2003

کمي آنطرفتر، رويِ واقعياتِ نپتون بنشين،
تا برايت دانهء چمن را پرتاب کنم،
و تو کاشتن را بياموزي،

Sunday, November 02, 2003

ای کاش من يک خر خندان بودم.