من شير در استکاني ريختم و نوشيدم.
صبح بود.
شير که تمام شد، من ته استکانِ خالي چشمانم را ديدم که خالي نبودند.
چشمانِ من شايد خسته بودند اما پر بودند.
نميدانم از چه پر بودند اما ميدانم که عاشق بودند.
شايد عاشقِ يکديگر، شايد عاشقِ استکان و شايد عاشقِ شير يا شايد عاشقِ نگاهِ نديدهء تو.
و ميدانم که از کجا ميداند نگاهِ عشق را.
تو در آنها عشق را زنده کردي و در من زندگي را.
Sunday, March 30, 2003
Wednesday, March 26, 2003
Thursday, March 20, 2003
Wednesday, March 19, 2003
Friday, March 14, 2003
من .....................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
.............................. آهنم.
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
.............................. آهنم.
Wednesday, March 12, 2003
خواب ديدم جنگ شد. سخت بود. نگراني. فرياد.مردن. ترس.
خواب ديدم مامانِ سولماز دعوتمون کرد خونشون.
امروز تلفن زنگ زد. گفتن مامانِ سولماز ۴ روز پيش مرد.
گريه نکردم، مامان گريه کرد.
من عادت کردم.
همه مردن! همه ميميرن. جنگ ميشه و به قانونِ رفتن برايِ هميشه، به قانونِ مردن برايِ هميشه و به قانونِ زندگي نکردن و نبودن برايِ هميشه قانونِ جنگ هم اضافه ميشه.
قانونِ مردن است که مادرها را ميکشد و جنگها را زنده نگه ميدارد تا بکشند.
فانونِ مردن قانونيست تلخ. قانون تلخ است! شيرينيها همه له شده اند زيرِ خروارها کتابِ قانون و دنياها قانونهايِ نوشته نشده اي که با نامردي و تلخ دلي مادري را ميکشند.
برادر سولماز، تايماز، ۷ سالِ که به دنيا اومده.
يادمه که به دنيا اومد. ميدونم که به دنيا اومد!
خواب ديدم مامانِ سولماز دعوتمون کرد خونشون.
امروز تلفن زنگ زد. گفتن مامانِ سولماز ۴ روز پيش مرد.
گريه نکردم، مامان گريه کرد.
من عادت کردم.
همه مردن! همه ميميرن. جنگ ميشه و به قانونِ رفتن برايِ هميشه، به قانونِ مردن برايِ هميشه و به قانونِ زندگي نکردن و نبودن برايِ هميشه قانونِ جنگ هم اضافه ميشه.
قانونِ مردن است که مادرها را ميکشد و جنگها را زنده نگه ميدارد تا بکشند.
فانونِ مردن قانونيست تلخ. قانون تلخ است! شيرينيها همه له شده اند زيرِ خروارها کتابِ قانون و دنياها قانونهايِ نوشته نشده اي که با نامردي و تلخ دلي مادري را ميکشند.
برادر سولماز، تايماز، ۷ سالِ که به دنيا اومده.
يادمه که به دنيا اومد. ميدونم که به دنيا اومد!
Tuesday, March 11, 2003
Monday, March 10, 2003
Saturday, March 08, 2003
اين داستان: روزِ زن. بر اساسِ نوشتهِ جين جين ديکنز.
«من هم تا حدودي زن هستم هم زنان را بسيار دوست ميدارم.»
روزتون مبارک!
«من هم تا حدودي زن هستم هم زنان را بسيار دوست ميدارم.»
روزتون مبارک!