سلام. من و روزها و نفسش قرار گذاشتيم هر چهارشنبه از نفسش حالي بپرسيم. يعني همون چيزايي که من قبلنها ميخواستم بگم ولي اون زودتر گفته بوده. اينه که الان ما کلاهمون مونده پسِ معرکه.در نتيجه با ما باشيد شديداً.
سرچشمهء رويش هايي، درياي، پايانِ تماشايي.
تو تراويدي: باغِ جهان تر شد، ديگر شد.
صبحي سر زد، مرغي پر زد، يک شاخه شکست: خاموشي هست.
خوابم بر بود، خوابي ديدم: تابشِ آبي در خواب، لرزشِ برگي در آب.
اين سو تاريکيِ مرگ، آن سو زيباييِ برگ.
اينها چه، آنها چيست؟ انبوهِ زمان ها چيست؟
اين ميشکفد، ترسِ تماشا دارد.
آن ميگذرد، وحشتِ دريا دارد.
پرتو محرابي، ميتابي.
من هيچم: پيچکِ خوابي. بر نردهء اندوهِ تو ميپيچم.
تاريکيِ پروازي، روياي بي آغازي، بي موجي، بي رنگي،
دريايِ هم آهنگي.
اين فال بودها. اين سهرابِ خودمون جوابش از حافظِ خودتون هم مويي تر بود اين دفعه.